کیارشکیارش، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

دنیای من و کودکم

بی بی

کیارش مامان ما روز 5 شنبه 24 مرداد سوار هواپیما نشدیم و نرفتیم آخه 23 مرداد ساعت 9:30 شب باخبر شدیم بی بی بابایی فوت کرده برای همین 5شنبه رو کنسل کردیم و گذاشتیم برای دوشنبه یعنی فردا اگه خدا بخواد بریم تو این چند روز هم شبا می رفتیم خونه عموی بابا می نشستیم و برای احساس همدردی و شما اصلا تو اتاق بند نمیشدی هی از این اتاق به این اتاق می رفتیم یا تو حیاط می بردمت ولی خیلی گرم بود مجبور بودیم دوباره بیایم داخل خلاصه اگه 5 دقیقه می سپردمت به بابایی همه سراغتو می گرفتند که پسرت کو اونکه همیشه بهت چسبیده و اگه هم می رفتی پیش بابایی هی می گفتی ما ما   ما     ما    یعنی منو ببر پیش ماما  قربونت بشم خوشگلم اون...
28 مرداد 1392

16 ماهگی کیارش مامان

سلام کیارش خوشگله مامان یکماه دیگه به سرعت برق و باد گذشت و تو بزرگتر شدی تو این ماه خیلی کنجکاوتر و به قول معروف شیطون تر شدی  یکی از علاقه مندی های جدیدت سجاده نمازه !! از وقتی ماه رمضان امد همیشه سجاده پهن بود و تو از اینکه میدیدی ما نماز می خونیم و بهت محل نمیدیم و دهنمونو باز وبسته می کنیم متعجب میشدی و بهمون نگاه می کردی بعد از چند روز دیدم داری کار مارو تقلید می کنی و وقتی می خواستی منظور نماز خوندنو برسونی دهانتو به تقلید ما باز و بسته می کردی یعنی بریم سر سجاده خیلی بامزه اینکارو انجام میدی وقتی بهت میگم کیارش نماز بخون دهنتو باز و بسته می کنی سجاده منو هم خیلی دوست داری چون یه کیفی داره که کامل سجاده و...
23 مرداد 1392

15 ماهگی کیارشم

سلام کوچولو خوشگله 15 ماهگیت مبارک عزیز مامان یکماه دیگه هم گذشت و تو بزرگتر شدی توی این ماه هم پیشرفت های خوبی داشتی و مارو سوپرایز می کردی  امروز باید می بردمت مرکز بهداشت برای قد و وزن ولی به خاطر گرم بودن هوا نمی برمت تا اذیت نشی خودم قد و وزنت و می گیرم خوب مامانی قد و وزنت به این شرحه : قد : 82 یا 83 خیلی وول وول می خوردی دور سر: 78 وزن : 10 کیلو و 400 حالا تا اونجاییکه یادمه شیرین کاریاتو می نویسم تا بعد بخونی و لذت ببری 1- توی این ماه به سطل زباله توجه زیادی می کردی و هر چیز کوچولویی که روی زمین بود و برمیداشتی و می بردی سمت سطل زباله و می گفتی اه یعنی اخ ، خ و نمی تونی بگی 2- وقتی صدای آهنگی می ش...
1 مرداد 1392

وارونه بینی کیارشی

عزیز مامان یه هفته ای میشه تو داری دنیای اطرافتو از زیر پاهات می بینی اولش سرتو خم کردی بدون اینکه پاهاتو بلند کنی می دیدی و وقتی من این حرکت تو دیدم باهات دالی کردم ، کم کم پاهاتو بلند کردی و حالا کاملا پاهاتو راست می کنی و از زیر نگاه می کنی بعد از چند روز بالاخره موفق شدم ازت عکس بگیرم یه مدرکی داشته باشم آخه تا این کارو انجام میدادی دوربین کنارم نبود و خودت هم فقط یکی دوبار انجامش میدادی .... راستش این مرحله خیلی برام جدید و جالب بود و فکر نمی کردم همه بچه ها انجام بدن ولی اول عکس یاشار جونی و دیده بودم تو وبلاگش بعد که دقت کردم روی نایلون پمپرزت هم یه بچه ای همینطوری وارونه بود و دیشب هم کتاب قصه برات خریدم که باز هم یه بچه ای توی ...
1 مرداد 1392

پاساژ گردی کیارش مامان

سلام کوچولوی مامان دیشب من و تو دوتایی رفتیم پاساژ و من هم تورو گذاشتم روی زمین و دستای کوچولو و خوشگلت و گرفتم و تو با پاهای کوچولوت قدم زدی و با من همراه شدی خیلی لحظه شیرینی بود برام پسرم دست در دست مامانش داره تو بازار راه میره قربون اون قد و بالات بشم من خودتم برات خیلی جالب بود چون تا گذاشتمت روی زمین یه نگاهی به من کردی و لبخند زدی یعنی راضی بودی با کنجکاوی به اطرافت نگاه می کردی وقتی هم آدمی ایستاده بود منو می کشوندی سمت اونا اینگار می خواستی باهاشون ارتباط برقرار کنی با هم می رفتیم داخل مغازه ها و تو کمی نگاه می کردی بعدشم دست منو می کشیدی تا بریم . یه جا یه روسری دیدم قیمت کردم و تو باز دست منو کشیدی یعنی بیا پایین بع...
1 مرداد 1392
1